۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

احتمالاً گم شده ام


چند شب پیش این کتاب منو با خودش برد. خیلی وقت بود از یه کتاب انقدر راضی نبودم. چقدر خوبه که این کتاب جایزه گرفته. چه خوبه که تو این مملکت همچین کتابی جایزه می گیره. چقدر خوبه که زن ها یه همچین داستان هایی می نویسن.

جمله هایی از کتاب:
کاش می شد گذشته را با یک نفس عمیق قورت داد و برای همیشه خوردش.

دکتر گفت: «نباید به گذشته فکر کنی».
نباید، نباید، بی خود نبود که کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم این دکترهای روانشناس یا فکر می کنند آدم هیچی نمی داند یا فکر می کنند اگر می داند خب پس باید کارهاش دست خودش باشد. مثلن اگر می دانی نباید این قدر به گذشته فکر کنی، فکر نکن دیگر، و اگر نمی دانی نباید این قدر به گذشته فکر کنی، بدان و فکر نکن دیگر. به همین راحتی. یکی نیست بگوید آقا من به گذشته فکر می کنم و می دانم نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می کنم. ص25

می خواهم سرم را بیندازم پایین و فکر کنم از کی، از کی این چادر سیاه کلفت را سر کرده ام...به دکتر گفتم: «چهارم یا پنجم دبستان از وقتی شنیده بودم اگر یک تار موی زن را نامحرم ببیند توی جهنم به همان یک تار مو آویزان می شود...» ص27

انگار خوشحالم که بچه ام پسر است و دختر نیست. خوشحالم که نمی خواهد سیندرلا یا زیبای خفته باشد، نمی خواهد منتظر باشد تا شاهزاده ای روی اسب سفیدش بیاید و نجاتش بدهد. پسرم می خواهد پرواز کند و با قدرتش دنیا را از دست دشمن ها و آدم های بد نجات بدهد. ص36

خوشش می آید خودش را تکان بدهد و جیشش را به این ور و آنور بپاشد... فکر می کنم خب این اولین فایده ی پسر بودن است، این که هر جا جیشت بگیرد می توانی زیپ شلوارت را بکشی پایین و کارت را بکنی. حالا اگر دختر بود... ص67

مدت هاست که دیگر وقتی کسی کسی را ول می کند نمی توانم بگویم متاسفم ص78

احتمالاً گم شده ام- سارا سالار- نشر چشمه- 3500 تومان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر