۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

درس های من


تو خرت و پرتام یه دفترچه ی کوچیک پیدا کردم که مال سال 84و85 بود. یه جاش از خودم چهارتا سوال پرسیده بودم و جواب داده بودم. احتمالن از روی یه کتاب یا مجله باید این سوال ها رو پیدا کرده باشم. نشستم و سوال ها رو دوباره از خودم پرسیدم و ورژن سال 89 رو نوشتم. اما در کل خودمو نسبت به 5سال پیش که مقایسه می کنم می بینم با خودم راحت ترم، زندگی رو راحت تر می گیرم و بیشتر به خودم مطمئنم. تو این سال ها درس های دیگه ای از زندگی گرفتم، مثلن اینکه باید آگاهانه ساده بود و احمق نبود، گرچه ضربه هایی که می خوری باعث می شه اینا رو بفهمی. بعضیا هم گرگ بودن رو انتخاب می کنن اما انتخاب من اینه که بتونم گرگ باشم، اما نباشم. همه ی اهمیت قضیه تو «آگاهانه» بودنشه و گر نه همه مون یه زمانی به طور ناآگاه ساده بودیم.
درس های دیگه ام یه جورایی برمی گردن به همین درس. مثل اعتماد نکردن، دیر اعتماد کردن و مهمتر از همه این که همیشه به خاطر بسپرم همه ی ما آدم هستیم و آدم یعنی «کسی که اشتباه می کنه» و البته حق داره که اشتباه کنه. یاد گرفتم هیچ کس رو بزرگ نکنم، تقدیس نکنم، که این کار اول همه بدبختی هاست. یاد گرفتم بزرگترین آدم ها هم ممکنه درون شکننده ای داشته باشن. آدم هایی که فوق العاده به نظر می رسن ممکنه گذشته ی کثیفی داشته باشن. هر آدمی ممکنه باور نکردنی ترین داستان ها رو برای تعریف کردن داشته باشه. بعضی از این درس ها رو نه از دیگران، که از عمیق تر نگاه کردن به درون خودم یاد گرفتم. و یه درس مهم، دوست داشتن و احساسات بی جایگزین ترین قسمته آدم بودنه. ارتباط هایی که با هر آدمی داریم تکرار نشدنی ان.

۲ نظر:

  1. خیلی خوبه آدم به اینجا برسه ولی رسیدن به این مرحله هم کار آسونی نیست! بتونی گرگ باشی اما نباشی(در واقع نخوای).
    از این جمله ات خیلی لذت بردم: ساده باشی ولی آگاهانه.

    پاسخحذف
  2. "آگاهانه ساده بود و احمق نبود"
    جمله بسیار بسیار پر معنی
    ممنون

    پاسخحذف