۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

دکه کتاب

من حسود نیستم. فقط کاش بقیه هم کتاباشون و اینجوری می فروختن. البته من خیلی از فروش کتاب تو سوپرمارکت خوشم نمیاد، اما نسبت به کتابفروشی، فراوانیه بیشتری داره در نتیجه دسترسی مردم بهش بهتره. کلن هر چیزی که بیشتر در دسترس شما باشه یا بیشتر ببینیدش، احتمال اینکه بخواید بخریدش بیشتر میشه. اینجوری امکان کتاب خریدن و کتاب خوندنه مردم هم میره بالا. البته می دونم ما سرانه ی کتاب خوندنمون خیلی بالاست، کلی میگم!
من دوست داشتم مثه این دکه هایی که مردم ازشون روزنامه و بیشتر سیگار می خرن، دکه هایی هم بود که کتاب می فروخت. شهر پر می شد از تصویر کتاب های مختلف و مردمی که کتاب ورق می زنن یا روی کتاب ها خم شدن. تصویر قشنگیه.

وظیفه ی مجلس


والا من جدیدن فهمیدم مجلس وظیفه ی اصلیش هماهنگی با دولت و دست نوازش کشیدن رو سر دولته. و البته رژه رفتن رو اعصابه ما. 

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

آهو

نشستم و دارم به همه ی دوستای خیلی نزدیکم فکر می کنم و اینکه چه چیزهایی توی این آدم ها دل من روبرده؟ خوب که نگاه می کنم میبینم چیزی که تو این آدما مشترکه اینه که با وجود اعتماد به نفسشون به چیزی غیر از خودشون هم اهمیت می دن. فکر می کنن، فکر. عمق دارن به خاطره همین فکر کردن.
آدمی هست که فکر می کردم شاید از این قماش باشه اما حالا حس می کنم که نه، نیست. پیدا کردن آدمهای نزدیک با برنامه ریزی نیست. به آدمهای نزدیک زندگیم که فکر می کنم می بینم که قرار نبود با اینها نزدیک باشم اتفاقن. البته این دلیل دیگه ای هم داره، اونم سخت اعتماد کردن و آهسته پیش رفتن منه که خیلی ها تو دنیای امروز حوصله اش رو ندارن و خیلیا هم میمونن و همه چی رو بدتر میکنن و یه آدمی مثل من رم میکنه، فرار میکنه، جفتک میندازه و...
الان هم در آستانه ی یه رم کردنه دیگه ام. گرچه آرومم. خیلی خوب و آروم.

11سپتامبر



درباره ی حرف های احمدی نژاد در مورد 11 سپتامبر فقط میشه گفت:
کافر همه را به کیش خود پندارد.
اینکه حرفش راست بود یا توهم هم به مردم آمریکا مربوطه، نه به ما.

کوچولوی شاد


بهم میگه: حرص نخور.چه کاری از تو برمیاد. بیخودی اعصاب خودتو خرد می کنی. اصلن به این چیزا فکر نکن.
من فکر میکنم:  چقدر این آدم از من دوره. چقدر عمیق نیست. چقدر نمی فهمه که من اینم.
باز فکر می کنم سخت میگیرم، این بنده خدا به فکر منه. به فکر منه؟
ترجیح می دادم منو بشناسه تا اینکه فقط بخواد یه خانوم کوچولوی همیشه شاد و خندون باشم که به هیچی فکر نمی کنه. یه سبک مغزه بامزه. یا یه بامزه ی نهایتن روشنفکرنما، نه روشنفکر. کسی که فقط پز روشنفکری بده بدون هیچ ناراحتی، بدون هیچ هزینه ای.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

پارادوکس


وقتی تنهایی می خوای کسی باشه. وقتی کسی هست می خوای تنها باشی. مشکل کجاست؟ کس تو کسی نیست که باید باشه یا تنهاییت بزرگتر از اونیه که با کسی باشی؟ یا هر دو؟یا هیچکدوم؟ یا چی؟

پایان نامه


همکلاسی دیروز اس ام اس داده که انقدر روی پایان نامه اش کار نکرده تو این مدت که موضوع پایان نامه اش یادش رفته! می گه نمی دونم فقط من اینجوریم یا بقیه هم اینجورین؟ بهش می گم از من که نباید بپرسی من از تو بدترم! خدا به خیر کنه

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

به نام خدای مهربون


به دنیای نت خوش اومدم.هیچ نظری درباره ی اینکه اینجا چی می خوام بنویسم ندارم فقط می دونم نیاز داشتم به حرف زدن و وبلاگ نوشتن،احتمالن مثل همه ی کسایی که وبلاگ می نویسن و شاید برای معنا دادن به زندگی