۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

چلچراغ

زمان دانشجویی عاشقش بودم. اول از همه می رفتم صفحه ی آخرش و کمیک استریپ های بزرگمهر حسین پور رو می خوندم. بعد هر چیزی که ابراهبم رها نوشته بود، شب نشینی در جهنم بود یا نامه به یه بنده خدایی یا زورخونه، یه زمانی هم محرمانه رو فقط به خاطر ایکه ابراهیم رها می نوشت دوست داشتم. بعد می رفتم سراغ نوشته های بزرگمهر شرف الدین و از اینکه یه آدمی انقدر عمیقه لذت می بردم. بعد هم اکثرن نوبت علیرضا میراسدالله بود که سلیقه ی هیچ بنی بشری رو تو موسیقی قبول نداشت و من چقد گروه های مختلف و خوب موسیقی رو اینطوری شناختم. آرش خوشخو و منصور ضابطیان هم از نویسنده های مورد علاقه ی من بودن و بعدم می رفتم سراغ شرمین نادری با اون نگاه صمیمانه اش. آخرش هم هر چیز دیگه ایه از مجله مونده بود، کلیک، کرم کتاب، نوشته های سجاد صاحبان زند، علی میرمیرانی، عرفان نظرآهاری، لیلی نیکونظر و.. رو با ولع می خوندم. بعدها این آدما کم کم از چلچراغ رفتن و من هم به مرور کمتر چلچراغ خریدم. با سیاست های مجله مشکل داشتم که باعث می شد این آدمایی که قلمشون رو دوست داشتم دیگه اونجا دور هم نباشن و یه همچین تغذیه ی روحی رو از دست بدم. گرچه بعدن فکر کردم چلچراغ هرجوری هم که باشه خوبه، وجودش ضروریه و به فریدون عموزاده خلیلی اعتقاد پیدا کردم و دیدش رو تحسین کردم و مطمئنم آدمای چلچراغ همیشه حرف های خوبی برای زدن داشتن و دارن.
دلم گرفته. دلم تنگ شده. کاش از جای دیگه ای سربلند کنی چلچراغ.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

هرمافرودیت


گاهی فکر می کنم کاش ما هرمافرودیت بودیم. ش.ه.و.ت ج.ن.س.ی نداشتیم یا اصلن مرد و زن نبودیم. مثل دوران مهدکودک بودیم و می تونستیم خیلی چیزا رو نفهمیم یا بهشون اهمیت ندیم. گاهی انقدر می تونم یه پسر رو بدون در نظر گرفتن جنسیتش دوست داشته باشم که دلم می خواد اینو بتونم بهش بگم. بغلش کنم محکم، و ببوسمش. اما چون اینجا مهدکودک نیست و ما هرمافرودیت نیستیم جلوی خودم رو می گیرم.

شلنگ!


خاله مهربونه می گه: «قبلن فکر می کردم فقط خودم می رم جهنم، بقیه رو خوب می دیدم. حالا فکر می کنم همه مون میریم جهنم!»
امروز فهمیده یکی از معلم ها توی دبیرستان بچه ها رو با شلنگ می زنه. بدتر از اون، بچه ها فکر نمی کردن که می تونن اعتراض کنن یا حقی ازشون ضایع شده. خیلی اتفاقی سرکلاس بهش گفته بودن.
بغض داشت. منم همین طور.
این ندونستن حقوق اولیه و بدیهی، این اعتراض نکردن، از سر تا ته این مملکت رو گرفته.

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

مملکته داریم؟


سینما ساحل اهواز تابلوی فیلم «لطفن مزاحم نشوید» رو زده، بلیت «سن پطرزبورگ« رو می فروشه. مملکته داریم؟

کتاب


واقعن فهمیده ام کتاب مرا با خودش می برد. از همه چیز جدایم می کند. غرق می شوم. سر بالا می کنم، یادم می آید می بینم غصه هام را مدت هاست فراموش کرده ام. راستی اینجا کجاست؟

دخترک


امروز یه دختر بچه دیدم.خیلی راحت بود و خیلی خوشحال به نظر می رسید. تو ایستگاه راه آهن بودیم. تو مدتی که منتظر بودیم قبل سوار شدن تقریبن با همه ی بچه هایی که تو ایستگاه بودن دوست شد. چی میشه که بچه ای اینطور میشه؟ مامانش آدم راحتی بود. حواسش خیلی به بچه بود ولی آزادی بچه رو نمی گرفت و از دور حواسش بود. مادرش اعتماد هم می کرد به مردم، وسایلش رو سپرد به ما و رفت آب معدنی گرفت. اول آب معدنی رو داد به دخترش و ازش خواست درش رو باز کنه. دخترک دو سال و نیمه بود حدودن. دخترک بطری رو به سمت مامانش گرفت که یعنی اون بازش کنه، مامانش گفت: سعی کن، می تونی. من و دوستم داشتیم به این فکر می کردیم اگه ما بودیم از اول آب رو می گرفتیم و خودمون درش رو برای بچه باز می کردیم! یه ذره که دخترک تلاش کرد آب رو گرفت و براش باز کرد. وقتی دخترک  داشت آب می خورد یه مقدار روی دامنش ریخت، به مامانش با ناراحتی نگاه کرد، مامانش با یه نگاه مطمئنی بهش گفت: «اشکال نداره مامان جان. عیب نداره». ما تقریبن فهمیدیم چرا دخترک انقدر راحت و خوشحال بود و آزاد.

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

آدم ها


فکر می کنم زندگی خیلی ربطی به موفقیت و تحصیلات و کار و اینجور چیزها نداشته باشد. یعنی نه اینکه نداشته باشد ها، دارد، اما اصلش اینها نیست. الان برای من حداقل، زندگی آدم های دور و برم است. این ها که دوستشان دارم، دوستم دارند. وقتی به پشت سرم نگاه می کنم، توی خاطراتم، فکر نمی کنم به فلان موفقیت یا بهمان شکست، همه اش این آدم ها هستند که رژه می روند جلوی چشمم. نه اینکه همه اش هم خاطرات خوب باشد، نه، آدم بد هم توی زندگی ام بوده، اما کلن آدم می بینم فقط. حتی کارم، درسم، مسائل جدیم را هم با آدم ها می بینم. کی چطور بود، با کی خیلی می خندیدیم، با کی چه ماجراهایی داشتیم، با کی درد دل کردیم. رنگ زندگی به آدم هایش است انگار و نگاه می کنی می بینی چقدر برایت مهم شده اند بدون آنکه قرار بوده باشد.

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

مملکته داریم؟


همه جا به دانشگاه های درست حسابیشون اضافه می شه اینجا صبح پا می شی می بینی درِ یکی از معدود دانشگاه های حسابیه مملکتو تخته کردن!
مملکته داریم؟