۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

...

بالاخره دارم دل می کنم!


تصمیم گرفتم به اسباب کشی موقت یا دائم شاید. یک دلیلش اینه که من فیل هوا کردنم خوب نیست برای همین خودم این روزها نمی تونستم وبلاگ خودمو ببینم یا کامنتی جواب بدم و دیگه این که احتمال می دم خواننده ها هم خیلی حوصله ی فیل هوا کردن نداشته باشن. خلاصه ترجیح میدم وقتی می خوام وبلاگ خودمو مشاهده کنم با پیغام «فیل هوا کنید» مواجه نشم، گرچه بلاگ اسپات رو بیشتر از بلاگفا دوست دارم. البته زندگی همش عادته، شاید یه روز بلاگفا رو بیشتر دوست داشته باشم. به هر حال از این به بعد تشریف بیارید به این آدرس تا بعد

بدون عنوان


تو هوای سرد و بارونی، دود سفیدی که از دودکش خونه ی روبرویی بیرون میاد رو خیلی دوست دارم. 

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

آسیب پذیر


تو فکرم که دنبال یه کاری باشم در رابطه با زنان و مسائلشون. این فکر و به هر کی گفتم یه جوری زده تو ذوقم. البته ایراد اصلی از خودمه که فکرمو گفتم. بهتره به فکر عمل کرد نه اینکه نظر کسی رو درباره اش پرسید. تیر خلاص دیگه امشب بود که نیچه گفت: «تو به درد این کار نمی خوری چون این مساله دقیقن نقطه ضعفته. تو آسیب پذیری. زن ها به کسی نیاز دارن که قوی باشه. تو ضعیفی.»
شایدم راست میگه. اگه قوی بودم فکرهامو تبدیل به عمل می کردم به جای اینکه درباره شون نظرخواهی کنم.

تا ببینیم


یه وبلاگ توی بلاگفا برای خودم ساختم ولی دلم نمیاد چیزی اونجا بنویسم! البته یه دلیلش هم ناقص بودن بلاگفا از خیلی نظرهاست. 

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

غم


ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند

بدون عنوان


خاله ی من یه مجرده 54 ساله است. چند روز پیش رفته بود از یه فروشگاه تو محله ی خودمون خرید کنه. ماشین شو پارک میکنه جلوی یه مغازه. داشته برمی گشته سمت ماشین که صاحب مغازه که نمی دونسته خانمی که داره می آد سمتش صاحب ماشینه برف پا کن ماشین رو می کنه و می شکنه! خلاصه خاله ی منم میره و بین شون جر و بحث می شه. توی دعوا هیچ زنی حضور نداشته. چندتا از مردها ازش دفاع می کنن و هی ازش می پرسن خانوم پس شوهرت کجاس. خاله ی من نمی گه مجرده، می گه شوهرش ماموریته. می پرسن به بچه ها زنگ بزنین لااقل، می گه نمی خوام نگرانشون کنم. میرن کلانتری و باز اونجا می پرسن پس آقاتون کجاس، باز می گه ماموریته. خلاصه با ترس و لرز و حمایت چندتا از مردهای محل حقش و می گیره. اومده خونه به من میگه شوهر کن که اینجوری نشی، اینجا آدم به مرد نیاز داره. من فکر می کنم به سایه ی یه مرد بالای سر همه ی زن های شهر. یه مرد برای همه ی زن ها کافیه دیگه، نه؟
چقدر تحقیرآمیزه هم برای زن ها و هم برای مردها. زن هایی که گاهی به خاطر فشار جامعه پس مونده های یه مرد رو قبول می کنن و مردهایی که  نه به خاطر خودشون بلکه فقط به خاطر امتیاز مرد بودن انتخاب می شن.