۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

بهشت شاید...


دارم به این فکر می کنم که اگه یه روز آدما آزاد باشن، فقر نباشه، مردم خوشبخت باشن، کسی دروغ نگه، کسی حق کسی رو نخوره، ظلم نباشه، تبعیض نباشه، فساد نباشه... من به چی فکر می کنم! یا قراره چه جوری مفید باشم. به زندگیم چه جوری معنا بدم. یادمه یه بار با یه پسر کانادایی چت می کردم، نتونست هیچ مشکلی از کشورش دربیاره غیر از اینکه زندگی اینجا کسل کننده است! البته همیشه آدما به کمک هم نیاز دارن، همیشه میشه بهم کمک کنیم، همدیگه رو دوست داشته باشیم، همدیگه رو بشناسیم، از هم چیزای جدید یاد بگیریم، همدیگه رو شگفت زده کنیم.
آره! الان فکر می کنم فکرم اشتباه باشه. بهترین لحظه های زندگیم وقتایی بوده که کسی رو خیلی دوست داشتم، کسی منو خیلی می شناخته و دوستم داشته، به کسی آرامش دادم، کسی بدون اینکه درباره ام قضاوت کنه به حرفام گوش داده و آرومم کرده، به کسی واقعن اعتماد کردم، با کسی واقعن احساس امنیت کردم، وقتایی که با کسی به اوج فهمیدن رسیدم انگار لحظات اون رو من گذروندم و لحظات من رو اون گذرونده. و وقتایی که خودم بودم، وقتایی که از درون رها بودم، وقتایی که از ته دلم خندیدم، یا تو بغل کسی گریه کردم، وقتایی که به هیچی غیر از «در لحظه شاد بودن» اهمیت ندادم، وقتایی که هر چی تو سرم بوده گفتم و بلند بلند خندیدم. فکر کردن به رنج ها وظلم ها جزو بدترین لحظه های زندگیم بودن. چرا بدترین لحظه ها باید به زندگی معنا بدن؟ شاید چون می خوام تغییرشون بدم و به بهترین لحظه ها تبدیلشون کنم.
 زندگی توی بهشت هم می تونه با معنا باشه. قبلن همه ش فکر می کردم بهشت باید جای کسل کننده ای باشه ولی الان در همین لحظه فکر می کنم بهشت جای همچین بدی هم نیست، گرچه هنوز فکر می کنم تو یه چیزهاییش باید تجدید نظر بشه!
شایدم بهشت، درون آزاد، به آرامش رسیده و عاشق آدما باشه و پر باشه از لحظه هایی که در گذشته ازشون لذت بردیم و تکرار هزار باره ی اون لحظات.

۳ نظر:

  1. بنظر من بهشت وجود خارجی نداره...من هم به تنهایی نمی تونم بهشت خودم رو بسازم یا اقلا زنده اش بکنم...بهشت باید جایی باشه که همه خوش باشند نه صرفا از خوشی خودشون بلکه بیشتر از خوش بودن دیگران.
    این چیزی نیست که توی این مملکت اتفاق بیوفته.توی کانادا همه بخاطر خوش بودن تلاش میکنن و خوشی در کنار هم البته...به همین خاطر دیگه مشکلی جز وضعیت معیشتی سنجاب ها و گوزن ها براشون نمیمونه و در نتیجه زندگی کسل کننده میشه.
    فکر کنم باید افتخار کنیم که زندگی کسل کننده ای نداریم... از فرط کُشندگی دائم باهاش درگیر هستیم!!

    چرا لیست دوستان نداری؟ آدرس بلاگ رو اضافه کنم به لیست بلاگم؟

    پاسخحذف
  2. مرسی.خوشحال میشم.
    درباره ی اون پسر کاناداییه الان فکر می کنم احتمالن یه آدمه منفعل بوده وگرنه تو مرفه ترین جای دنیا هم کلی کار برا انجام دادن هست ولی اون موقع طور دیگه ای فکر می کردم. از نظر من بهشت یه حسه درونیه که وقتی بهش می رسیم که با زندگی و آدما و خودمون به صلح رسیده باشیم.

    پاسخحذف
  3. به موضوع جالبي اشاره كرديد
    ياد حرف ابراهيم نبوي طنز نويس افتادم
    ميگفت از اين فرانسه خسته شديم همه چي سرجاشه
    اتوبوس مترو هواپيما و ... سروقت ميان سروقت ميرن
    همه چي سر جاشه هيچي واسه طنز نوشتن وجود نداره
    ولي ايران كه بوديم از در گوش ادم طنز رد ميشه
    ...
    وقتي هم نگاه ميكني ميبيني اونقده كه درباره جهنم جك ولطيفه داريم درباره بهشت نداريم
    خوب اگر اينطور كه ميگيد كسل كننده است همون جهنم بريم بهتره
    به هر حال جالب بود كه درباره اين موضوعات فكر ميكنيد

    پاسخحذف