۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

چلچراغ

زمان دانشجویی عاشقش بودم. اول از همه می رفتم صفحه ی آخرش و کمیک استریپ های بزرگمهر حسین پور رو می خوندم. بعد هر چیزی که ابراهبم رها نوشته بود، شب نشینی در جهنم بود یا نامه به یه بنده خدایی یا زورخونه، یه زمانی هم محرمانه رو فقط به خاطر ایکه ابراهیم رها می نوشت دوست داشتم. بعد می رفتم سراغ نوشته های بزرگمهر شرف الدین و از اینکه یه آدمی انقدر عمیقه لذت می بردم. بعد هم اکثرن نوبت علیرضا میراسدالله بود که سلیقه ی هیچ بنی بشری رو تو موسیقی قبول نداشت و من چقد گروه های مختلف و خوب موسیقی رو اینطوری شناختم. آرش خوشخو و منصور ضابطیان هم از نویسنده های مورد علاقه ی من بودن و بعدم می رفتم سراغ شرمین نادری با اون نگاه صمیمانه اش. آخرش هم هر چیز دیگه ایه از مجله مونده بود، کلیک، کرم کتاب، نوشته های سجاد صاحبان زند، علی میرمیرانی، عرفان نظرآهاری، لیلی نیکونظر و.. رو با ولع می خوندم. بعدها این آدما کم کم از چلچراغ رفتن و من هم به مرور کمتر چلچراغ خریدم. با سیاست های مجله مشکل داشتم که باعث می شد این آدمایی که قلمشون رو دوست داشتم دیگه اونجا دور هم نباشن و یه همچین تغذیه ی روحی رو از دست بدم. گرچه بعدن فکر کردم چلچراغ هرجوری هم که باشه خوبه، وجودش ضروریه و به فریدون عموزاده خلیلی اعتقاد پیدا کردم و دیدش رو تحسین کردم و مطمئنم آدمای چلچراغ همیشه حرف های خوبی برای زدن داشتن و دارن.
دلم گرفته. دلم تنگ شده. کاش از جای دیگه ای سربلند کنی چلچراغ.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر