۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

شلنگ!


خاله مهربونه می گه: «قبلن فکر می کردم فقط خودم می رم جهنم، بقیه رو خوب می دیدم. حالا فکر می کنم همه مون میریم جهنم!»
امروز فهمیده یکی از معلم ها توی دبیرستان بچه ها رو با شلنگ می زنه. بدتر از اون، بچه ها فکر نمی کردن که می تونن اعتراض کنن یا حقی ازشون ضایع شده. خیلی اتفاقی سرکلاس بهش گفته بودن.
بغض داشت. منم همین طور.
این ندونستن حقوق اولیه و بدیهی، این اعتراض نکردن، از سر تا ته این مملکت رو گرفته.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر