۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

آغوش سرد


دیشب توی قطار یکی از خانوم ها که همسن و سال خودم بود از دختری تعریف می کرد، باز هم همسن و سال ما که سوار یک تاکسی زرد شده بود. راننده یک سرباز را هم سوار کرده بود. راننده و سرباز بین راه شروع به آزار دختر می کنند و می خواستند به او تجاوز کنند. دختر خودش را از ماشین به بیرون پرت می کند یا پرتش می کنند. به هر حال  به خیر می گذرد گرچه انقدر وحشیانه رفتار کرده بودند که کبودی هایی بر روی بدن دخترک به جا بماند. تا اینجای قضیه ناراحت شده ام اما برایم چیز جدیدی نیست. چیزی که خیلی بیشتر ناراحتم می کند این است که نامزد دخترک مدتی نمی خواهد او را ببیند و نمی تواند با خودش کنار بیاد که دخترک را ببیند یا نه. این هم البته نباید برایم عجیب باشد اما نمی توانم هضمش کنم. فکر می کنم همچین اتقاقی در جامعه ی بی در و پیکر ما برای هر زنی ممکن است بیفتد. اتفاق بدی هم هست، انقدر بد هست که از درون خرد بشوی. بعد نزدیکترین کس آدم ول کند برود به خاطر چیزی که تقصیر تو نیست؟ پس این نزدیکترین کس اصلاً به چه درد می خورد؟ اصلاً نباشد بهتر نیست؟ بودنش انگار یک احساس گناه بی دلیل به آدم می دهد. انگار بیشتر خرد می شوی. بیشتر احساس تنهایی می کنی و فکر می کنی گرمترین آغوش ها هم برایت سرد است.

۲ نظر:

  1. تازه ازدواج کرده بودیم. راننده شوهرم که می آمد دنبالش مرا هم تا یک مسیری می رساند. من باید آنجا سوار تاکسی می شدم و می رفتم. یکبار شوهرم گفت که اگر دزدنت ( آخه اونموقع خیلی زیاد شده بود در پایتخت بی در و پیکر ) خودتو بنداز پایین. اگه نمردی که هیچی اگه مردی هم هیچی! اما اگه نیندازی برگردی خودم می کشمت !!!!!!!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  2. سلام مرسي كه به وبلاگ من سر زدين . مطلب دردناكي موشتي ولي براي من جالب بود . فيلم "اشكان انگشتري و.." هنوز به صورت دي.وي.دي بيرون نيومده . اما تو بعضي محافل نمايش داده ميشه . منم تو فرهنگسراي ارسباران اين فيلمو ديدم. ولي فيلم هاي كوتاه مكري توي بازار هست و ميشه از فيلم فروشي ها خريد .
    بازم بهم سر بزن

    پاسخحذف