۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

آهو

نشستم و دارم به همه ی دوستای خیلی نزدیکم فکر می کنم و اینکه چه چیزهایی توی این آدم ها دل من روبرده؟ خوب که نگاه می کنم میبینم چیزی که تو این آدما مشترکه اینه که با وجود اعتماد به نفسشون به چیزی غیر از خودشون هم اهمیت می دن. فکر می کنن، فکر. عمق دارن به خاطره همین فکر کردن.
آدمی هست که فکر می کردم شاید از این قماش باشه اما حالا حس می کنم که نه، نیست. پیدا کردن آدمهای نزدیک با برنامه ریزی نیست. به آدمهای نزدیک زندگیم که فکر می کنم می بینم که قرار نبود با اینها نزدیک باشم اتفاقن. البته این دلیل دیگه ای هم داره، اونم سخت اعتماد کردن و آهسته پیش رفتن منه که خیلی ها تو دنیای امروز حوصله اش رو ندارن و خیلیا هم میمونن و همه چی رو بدتر میکنن و یه آدمی مثل من رم میکنه، فرار میکنه، جفتک میندازه و...
الان هم در آستانه ی یه رم کردنه دیگه ام. گرچه آرومم. خیلی خوب و آروم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر