۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

کوچولوی شاد


بهم میگه: حرص نخور.چه کاری از تو برمیاد. بیخودی اعصاب خودتو خرد می کنی. اصلن به این چیزا فکر نکن.
من فکر میکنم:  چقدر این آدم از من دوره. چقدر عمیق نیست. چقدر نمی فهمه که من اینم.
باز فکر می کنم سخت میگیرم، این بنده خدا به فکر منه. به فکر منه؟
ترجیح می دادم منو بشناسه تا اینکه فقط بخواد یه خانوم کوچولوی همیشه شاد و خندون باشم که به هیچی فکر نمی کنه. یه سبک مغزه بامزه. یا یه بامزه ی نهایتن روشنفکرنما، نه روشنفکر. کسی که فقط پز روشنفکری بده بدون هیچ ناراحتی، بدون هیچ هزینه ای.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر